عابدزاده هم با تصادف «عزيز»‌ مي‌شود؟

رسول بهروش

1) سال نوي خورشيدي براي فوتبال ايران با يك شوك بزرگ آغاز شد. وقتي احمدرضا عابدزاده در اولين ساعات نوروز راهي فرودگاه شد تا به آمريكا برود و تعطيلات عيد را در كنار فرزندش در ينگه دنيا بگذراند، به او خبر دادند مدتهاست به خاطر مصاحبه‌اي كه 3 سال پيش عليه پزشك جراحش انجام داده ممنوع‌الخروج است و حق سفر به خارج از ايران را ندارد. انتشار گزارش مربوط به اين مجازات عقاب آسيا و نيز حكم 54 ضربه شلاقي كه براي او بريده‌اند، بسياري از مردم ايران را شگفت‌زده كرده و تاثير نامطلوبي بر احساسات و عواطف عمومي گذاشت. بي‌گمان هيچكس نمي‌تواند كراهت وحشتناك قابي را توصيف كند كه در آن، سنگربان شماره يك تيم ملي ايران براي يك دهه، به شكلي زننده و ناگهاني از فرودگاهي كه كيلومترها خارج از شهر است ديپورت مي‌شود و غريبانه به خانه‌اي بر مي‌گردد كه ساعاتي قبل با آن وداع كرده بود. رخ دادن چنين اتفاق تلخي، حتي براي يك شهروند عادي نيز قابل پذيرش نيست و حس تاثر و همدردي ديگران را بر مي‌انگيزد، تا چه رسد به اينكه قرباني چنين سوءتفاهم ناميموني، محبوب‌ترين كاراكتر فوتبال ايران در همه ادوارش باشد.

آقايان مسوول، دوستان محترم؛ خيلي ممنون كه برگي ارزنده و بي‌بديل از شناسنامه ورزش اين مملكت را جلوي غريبه و آشنا سكه يك پول كرديد و چوب حراج به اعتبارش كوفتيد. با آنچه برسر احمدرضا عابدزاده مي‌آوريم، بايد به نسل نو و اين بازيكنان متوسط كه از يك كرورشان «نيم ستاره» هم بيرون نمي‌آيد، حق بدهيم كه دغدغه‌اي غير از سابيده نبودن گوشه اسكناس‌هايشان نداشته باشند.

2) اينكه بين عابدزاده و پزشك شاكي‌اش در مراجع دادرسي چه گذشته كه منجر به صدور چنين حكمي براي او شده، يك بحث حقوقي است كه پرداختن به آن در صلاحيت اين مطلب نمي‌گنجد. اين نيز مسلم است كه همه آحاد مردم بايد در برابر قانون يكسان باشند. حتي مجادله برسر اينكه آيا مي‌شد حكمي زيبنده‌تر براي عقاب صادر كرد و او را كه سال‌ها در ميادين مملو از دلهره شلاق افتخارآفريني براي كشورش را خورده بود، از «تازيانه جزا» معاف كرد يا نه را هم به اهل فن و مراجع ذيصلاح وامي‌گذاريم. با اين همه اما، تحت هيچ شرايطي نمي‌توان از غفلتي كه در ابلاغ اين حكم به عمل آمده چشم‌پوشي كرد. يعني واقعا كاپيتان سابق تيم ملي فوتبال ايران، بايد در چند قدمي هواپيما متوجه ممنوع‌الخروجي‌اش شود؟ مجريان حكم توجيه مي‌كنند كه «چون عابدزاده را پيدا نكرديم، غيابي محاكمه‌اش كرديم»؛ اين هم از آن داستان‌هاي شگفت‌انگيز است. تصورش را بكنيد در مملكتي كه مسوولانش به خاطر دو قسط عقب افتاده يا يك مختصر بدهي دولتي يا هر خبط و خطاي كوچك و بزرگي ديگري به سرعت مي‌توانند هر شهروند گمنامي را به چنگ بياورند، احمد رضا عابدزاده بزرگ آنقدر ناپيدا بوده كه بايد پاي پله‌هاي طياره متوجه محكوميتش مي‌شده است. 

رد سلطان خاطره‌هاي ملبورن و ژرلان را خيلي جاها مي‌شود پيدا كرد؛ از كسب و كار فست فودش در خيابان شريعتي تا محل تمرينات انفرادي‌اش و حتي VIP ورزشگاه آزادي. فقط كافي است براي كسي كه پيكر پر از مصدوميت‌اش را در تيررس شلاق خشمگين قرار مي‌دهيم، مختصر حقوقي قائل باشيم و دست كم حق با خبر بودنش از سرنوشت خودش را به رسميت بشناسيم.
3) در واپسين روزهاي سال نود، علي دايي در مسير بازگشت از اصفهان به تهران اسير سانحه رانندگي شد و به سختي آسيب ديد. انگار با انتشار اين خبر و اعزام او به بيمارستان بود كه خيلي‌ها ناگهان «اسطوره درد» گرفتند و ياد ارزش‌هاي شهريار فوتبال ايران افتادند. كار حتي تا آنجا بالا گرفت كه محمد مايلي‌كهن هم به رغم پرونده تاريخي دعوايش  با دايي، به صرافت پيگيري وضعيت او و احوالپرسي از دشمن ديرينه‌اش افتاد! شايد لازم است احمدرضا عابدزاده هم براي آنكه از گمنامي خارج شود و به چشم آقايان بيايد، حادثه‌اي مشابه را تجربه كند يا مثل 10سال پيش سر از كنج مريضخانه در بياورد. انگار خيلي‌ها فقط بلدند سراغ عقاب را در «كسري» بگيرند و زير تيغ جراح ياد رشادت‌هاي او بيفتند. جماعتي كه امروز از ابلاغ حكم قضايي عابدزاده به او نيز حذر مي‌كنند، از جنس همان‌هايي هستند كه تا دوم خرداد 90 كوچكترين سراغي از ناصر حجازي نمي‌گرفتند، اما ناگهان ياد عقاب سفر كرده ‌افتادند و برايش چكامه‌ها سرودند. قهرمانان را مي‌شود قبل از سكته و سرطان و تصادف هم دريافت؛ به شرط اينكه گوركن‌ها قهرمانان شهر ما نباشند و زنده‌ها هم به اندازه مرده‌ها بيارزند.

4)ما اينجا انگار همه مفقود‌الاثريم. موجوديت واقعي، تنها همين جسميتي نيست كه از آن بهره مي‌بريم. با مولفه‌هايي مثل توجه و ديده شدن است كه «وجود» معنا مي‌گيرد. جماعتي كه بزرگترين قهرمان ورزشي‌شان نمي‌داند ممنوع‌الخروج شده، چرا بايد تعجب كنند از سرنوشت بيماراني كه به جرم فقر در بيايان رها مي‌شوند؟ غمگين مباش عقاب عزيز؛‌ما همه با هم گم شده‌ايم!